قافله
یاران شتاب کنید…گویند قافله ای در راه است که گنهکاران را در آن راهی نیست، آری گنهکاران را راهی نیست ، اما پشیمانان را می پذیرند.
سید شهیدان اهل قلم سید مرتضی آوینی
یاران شتاب کنید…گویند قافله ای در راه است که گنهکاران را در آن راهی نیست، آری گنهکاران را راهی نیست ، اما پشیمانان را می پذیرند.
سید شهیدان اهل قلم سید مرتضی آوینی
می خواهم در رثای شما ای کبوتران خونین بال دل حرم أمن مرثیه ای بسرایم اما کلام زمین گیر است و کبوتر شکسته بال من نیز آسمان را تنها در خیال می پرورد. کلام اسیر قفس ماهیات است و عقل اسیر دام کلام و آن جا که شما بال کشیدید پر جبرائیل عقل می سوزد آن جا جزء نبی عشق را بار نمی دهند و جز او و اوصیائش یعنی آنان که ضمیر نسبیت را به آسمان اطلاق پیوند می دهند دیگر کیست که بتواند بر معراج انقطاع کامل پای نهد و چشم دلش به ضیاء نظر به غیبت الغیوب ذات نور یابد و این چنین از صدر المنتهی اسماء و صفات در گذرد و به معادن پنهان عظمت اتصال یابد و روحش به ذات عزیز قدوس تعلیق پیدا کند. نه تنها آن کس از رثای شما ای کبوتران خونین بال حرم امن بر می آید که بتواند کلام را بر بال عشق بنشاند و به معراج برد و اگر این چنین است بگذارآن یار غائب مرثیه خوان شما باشد که جز او هیچ تلاونده ایی راهای آسمان را نمی شناسد.
سید شهدای اهل قلم شهید مرتضی آوینی
هفت پلان زندگی شهید مدافع حرم “شهید مهدی اسحاقیان”
پلان اول
دهه اول محرم؛ مسجد مصلی. محرم امسال دقیقا وسط زمستونه وهوا هم بس ناجوانمردانه سرد! مراسم شروع شده، همه از خودروهاشون پیاده می شن و زودی خودشون رو می رسونن به داخل شبستون. یه نفر خالصانه با یه بارونی مشکی بیرون وایساده ومسوولیت انتظامات مراسم رو به عهده داره، گرمای لبخندش سردی زمستون رو از یادت می بره، با رویی خوش عزادارای ارباب را هدایت می کنه داخل مراسم!
پلان دوم
منزل سردار شهید «محمد باقر مداح»؛ همه هستند، حتی خود محمد باقر! بالاخره بابا تو مراسم بله برون دخترش حتما میاد. از کرامات سردار شهید محمد باقرمداح زیاد شنیدیم. همسایه هاشون وخانوادهاش تا دلت بخاد از این شهید عزیز خاطره دارند و حضورش رو بارها تو زندگیشون حس کردند. حالا امروز با همه وجودم یکی از کرامتهای شهید مداح رو لمس کردم، شهید مداح دامادش را هم از جنس خودش انتخاب کرده بود، کسیکه راهش رو ادامه بده و تا چند روز دیگه با طیب خاطر کنارش آروم بگیره!
پلان سوم
دم سه راهی درچه میبینمش؛ اول یکمی جا میخورم! آخه فوق لیسانس داره وحالا پشت رول تاکسی نشسته. به قول امروزیا مگه می شه، مگه داریم!؟ تو روزگاری که طرف با یه دیپلم فکسنی به کمتر از مدیر عاملی فکر نمی کنه، مهدی با همون لبخند همیشگیش برای رزق حلال تلاش میکنه…اینبار اما لبخند خنکش گرمی تابستون رو از یادت می بره!
پلان چهارم
شنیدم استخدام سپاه شده؛خیلی خوشحال میشم، آخه حیف مهدی بود که بخواد جای دیگه مشغول باشه! لبخندش این بار بوی شوق رفتن میده!
پلان پنجم
لشکر مقدس 14 امام حسین علیه السلام؛ امروز اعزام داریم، نوکرای ارباب بی تاب رفتن هستن وطبق معمول از شهر شاهد نمونه کشور هم یک تعداد از فداییهای عمه سادات قراره به سوریه اعزام بشند، تک تکشون رو حضرت انتخاب کرده، به اسم مهدی که می رسم یک لحظه خشکم میزنه! سریع از اسمش رد می شم… باخودم می گم؛ مثل بقیه بچه ها می ره و سالم بر می گرده!
پلان ششم
مسجد مصلی؛ ظهر یک روز گرم که اتفاقا مصادف شده با پنجم ماه رمضان. از دیروز یک جورایی بعضیا مشکوک میزنن، باهم پچ پچ می کنن، تو چشماشون می شه یه چیزایی رو خوند، ولی ترجیح می دم کنجکاوی نکنم، چون ممکنه…!
از حدود ساعت سه به بعد سیل پیامکها وپستها در شبکههای مجازی شروع می شه؛ سومین شهید مدافع حرم شهر درچه….! عکس مهدی روی گوشیا دست به دست می شه و این دفعه همون لبخند همیشگیاش قرارتو می بره و اشکت رو جاری می کنه…! لبخندی که برای همیشه از دیدنش محروم شدیم.
پلان آخر
کربلا…! شب جمعه است و همه اومدند! همه شهدا، صلحا و اولیای خدا هستن! جمعشون جمع شده… شهید «محمد باقر مداح» هم هست. ولی آروم و قرار نداره! مثل کسی که قراره براش مهمون بیاد. مدام در رفت وآمده، یه لحظه آروم می گیره، دست تو دست دامادش خدمت ارباب می رسند. شهید مداح، داماد شهیدش را به امام حسین علیه السلام وسایر حضار معرفی می کنند: «آقاجان ایشون آقا مهدی هستند،که قبلا راجع بهش باهاتون صحبت کرده بودم! امروز فدایی خواهرتون شدند.» لبخند رضایت ارباب و حس قشنگی که به شهید قصه ما دست می ده و اینبار این لبخند برای همیشه در قاب عالم ثبت می شه؛ لبخندی که بوی رضایت می ده! رضی الله عنهم و رضوا عنه…و من با بند بند وجودم پی می برم هر کسی لایق شهادت نیست…!
شادی روح شهدای مدافع حرم صلوات
تقدیم به مدافعان حرم
گردن زدند در حرم عشق، شور را
کشتار کرده اند محبان نور را
دارند دشمنان سبب خیر می شوند
نزدیک می کنند زمان ظهور را
روضه بپاست، دور حرم شیعه می کشند
کرببلاست، دور حرم شیعه می کشند
فریاد الغیاثِ عمه ی سادات شد بلند
مهدی کجاست، دور حرم شیعه می کشند
آقا بیا و فتنه ی دجال را ببین
در سوریه، قضیه ی گودال را ببین
آل یزید رحم به شیعه نمی کنند
آیین قتل صبر و لگد مال را ببین
… اما حسین و کرببلا چیز دیگریست
در قتلگاه، شمر به دنبال پیکریست
آقا، دو خط روضه؛ “خدا صبرتان دهد”
پایی به روی سینه و در دست خنجریست
خنجر به سمت حنجر مولا بلند شد
زینب – به روی پای خودش – تا بلند شد
ضربه، یکی… دو تا… و سه تا… تا دوازده
سر را برید و ناله ی زهرا بلند شد
***
با تشکر از شاعر گرامی